شهید ابراهیم هادی

مذهبی-فرهنگی

شهید ابراهیم هادی

مذهبی-فرهنگی

بسم رب الشهداء والصدیقین
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۶ ، ۱۹:۳۳
محمد جواد شاکری حسین آباد



در ارتفاعات انار بودیم. هوا کاملا روشن شده بود. امدادگر زخم گردن ابراهیم را بست. مشغول تقسیم نیروها و جواب دادن به بیسیم بودم. یکدفعه یکی از بچه ها دوید و باعجله آمد پیش من و گفت: حاجی، حاجی یه سری عراقی دستاشونو بالا گرفتن و دارن به این طرف میان!


با تعجب گفتم: کجا هستن؟! باهم به یکی از سنگرهای مشرف به تپه رفتیم. حدود بیست نفر از طرف تپه مقابل، پارچه سفید به دست گرفته و به سمت ما می آمدند. فوری گفتم: بچه ها مسلح بایستید، شاید این حقه باشه!


لحظاتی بعد هجده عراقی که یکی از آنها افسر فرمانده بود خودشان را تسلیم کردند. من هم ازاینکه در این محور از عراقی ها اسیر گرفتیم خوشحال بودم. با خود فکر کردم حتما حمله خوب بچه ها و اجرای آتش باعث ترس عراقی ها و اسارت آنها شده. درجه دار عراقی را آوردم داخل سنگر. یکی از بچه را که عربی بلد بود را آوردم.


مثل بازجوها پرسیدم: اسمت چیه، درجه و مسئولیت خودت را هم بگو! خودش را معرفی کرد وگفت: درجه ام سرگرد و فرمانده نیروهایی هستم که روی تپه و اطراف آن مستقر بودند. ما از لشگر احتیاط بصره هستیم که به ایم منطقه اعزام شدیم.


پرسیدم چقدر نیرو روی تپه هستند. گفت: الآن هیچی!!


چشمانم گرد شد. گفتم: هیچی؟!


جواب داد: ما آمدیم و خودمان را اسیر کردیم. بقیه نیروها را هم فرستادم عقب، الان تپه خالیه!


با تعجب نگاهش کردم و گفتم: چرا؟!


گفت: چون نمیخواستند تسلیم شوند. تعجب من بیشتر شد و گفتم: یعنی چی؟!


فرمانده عراقی به جای اینکه جواب من را بدهد پرسید: این الموذن؟!


این جمله احتیاج به ترجمه نداشت. با تعجب گفتم : موذن؟!


اشک در چشمانش حلقه زد. با گلویی بغض گرفته شروع به صحبت کرد و مترجم سریع ترجمه میکرد:


به ما گفته بودن شما مجوس و آتش پرستید. به ما گفته بودند برای اسلام به ایران حمله میکنیم و با ایرانی ها می جنگیم. باور کنید همه ما شیعه هستیم. ما وقتی می دیدیم فرماندهان عراقی مشروب میخورند و اهل نماز نیستند خیلی در جنگیدن با شما تردید کردیم. صبح امروز وقتی صدای اذان رزمنده شمارا شنیدم که باصدای رسا و بلند اذان میگفت، تمام بدنم لرزید. وقتی نام امیرالمومنین (ع) را آورد با خودم گفتم: تو با برادران خودت میجنگی. نکند مثل ماجرای کربلا...


دیگر گریه امان صحبت کردن به او نمی داد. دقایقی بعد ادامه داد:


برای همین تصمیم گرفتم تسلیم شوم و بار گناهم را سنگین تر نکنم. لذا دستور دادم کسی شلیک نکند. هوا هم که روشن شد نیروهایم را جمع کردم و گفتم: من میخواهم تسلیم ایرانی ها شوم. هرکس میخواهد، با من بیاید. این افرادی هم که با من آمده ند دوستان و هم عقیده من هستند. البته آن سربازی را که به سمت موذن شلیک کرد را هم آوردم. اگر دستور بدهید اورا میکشم. حالا خواهش میکنم بگو موذن زنده است یا نه؟!


هیچ حرفی نمی توانستم بزنم، بعد از مدتی سکوت گفتم: آره زنده است. باهم از سنگر خارج شدیم. رفتیم پیش ابراهیم که داخل یکی از سنگرها خوابیده بود. تمام هجده اسیر عراقی آمدند و دست ابراهیم را بوسیدند و رفتند. نفر آخر به پای ابراهیم افتاده بود و گریه میکرد. میگفت: من را ببخش، من شلیک کردم. بغض گلوی من را هم گرفته بود. حال عجیبی داشتم. دیگر حواسم به عملیات و نیروها نبود. میخواستم اسرای عراقی را به عقب بفرستم. فرمانده عراقی من را صدا زدو گفت: آن طرف را نگاه کن، یک گردان کماندویی و چند تانک قصد پیشروی از آنجا را دارند. بعد ادامه داد سریعتر بروید و تپه را بگیرید. من هم سریع چند نفر از بچه های اندرز گو رو فرستادم سمت تپه. با آزاد شدن آن ارتفاع، پاکسازی منطقه انار کامل شد. گردان کماندویی هم حمله کرد. اما چون ما آمادگی لازم را داشتیم بیشتر نیروهای آن از بین رفت و حمله آنها ناموفق بود. روزهای بعد با انجام عملیات محمد رسول الله در مریوان فشار ارتش عراق بر گیلانغرب کم شد.



کتاب سلام بر ابراهیم – ص 135

زندگی‌نامه و خاطرات پهلوان بی‌مزار شهید ابراهیم هادی



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۶ ، ۱۸:۳۰
محمد جواد شاکری حسین آباد
قسمت ۱



دانلود
حجم: 5.35 مگابایت






قسمت ۲



دانلود
حجم: 2.71 مگابایت
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۶ ، ۱۷:۰۷
محمد جواد شاکری حسین آباد


ان شاء الله همیشه همراه امام زمان باشیم و او را تنها نگذاریم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۶ ، ۱۶:۳۷
محمد جواد شاکری حسین آباد

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۶ ، ۱۶:۳۰
محمد جواد شاکری حسین آباد



بگذار غربی ها با “آرنولد” و “بت من” و “مرد عنکبوتی” و قهرمان های پوشالی خود خوش باشند.

در روزگاری که جامعه ی بی هویت غرب از نبود اسطورهای واقعی رنج می برد ، خداوند چشم ما را به جمال “هادی ذوالفقاری ها” روشن کرده است.

در روزگاری که امریکا و اسرائیل به کلاهک های هسته ای خود می نازند ، محور مقاومت با سیلی محکمی که بر صورت استکبار زده است ، کلاهک های هسته ای غرب را بی تاثیر ترین سلاح نظامی دنیا کرده است.

رخدادهای سال های اخیر و واکنش های جوانان نسل سوم انقلاب و جان فشانی های این نسل به همگان ثابت کرد ، که این جوانان جنگ ندیده ی ، انقلاب نچشیده ، از جوانان دوران انقلاب ۵۷ هم انقلابی تر اند.

 وقتی بر چهره خامنه ای بنگری و خمینی را تصور کنی ، همین می شود که پر شور تر از نسل اول انقلاب ؛ اماده ای بالاترین دارایی خود را فدای اسلام و انقلاب وطن بکنی…

آری ، نسل سوم انقلاب اگر چه ابراهیم هادی ندارد ، اما هادی ذوالفقاری هایی دارد که کپی برابر اصل شهدا جنگ تحمیلی هستند ، کپی برابر اصل ابراهیم هادی …

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۶ ، ۱۶:۲۴
محمد جواد شاکری حسین آباد

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۶ ، ۱۳:۳۲
محمد جواد شاکری حسین آباد

برای شادی روح تمامی شهدا به خصوص شهید ابراهیم هادی

صلوات

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۶ ، ۲۱:۳۹
محمد جواد شاکری حسین آباد

بسم رب الشهداء


جهت دانلود کتاب سلام بر ابراهیم ۱ باذکر صلوات روی لینک زیر کلیک کنید.

دانلود
حجم: 3.38 مگابایت

۵۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۶ ، ۲۰:۲۰
محمد جواد شاکری حسین آباد

بسمه تعالی


ابراهیم در اول اردیبهشــت ســال 1336 در محله شــهید آیت الله سعیدی 

حوالی میدان خراسان دیده به هستی گشود. 

او چهارمین فرزند خانواده بشــمار میرفت. با این حال پدرش، مشــهدی 

محمد حسین، به او علاقه خاصی داشت.

او نیز منزلت پدر خویش را به درستی شناخته بود. پدری که با شغل بقالی 

توانسته بود فرزندانش را به بهترین نحو تربیت نماید. 

ابراهیم نوجوان بودکه طعم تلخ یتیمی را چشــید. از آنجا بود که همچون 

مردان بزرگ، زندگی را به پیش برد. 

دوران دبســتان را به مدرســه طالقانی رفت و دبیرســتان را نیز در مدارس 

ابوریحان و کریمخان زند. 

ســال 1355 توانســت به دریافت دیپلم ادبی نائل شود. از همان سالهای 

پایانی دبیرستان مطالعات غیر درسی را نیز شروع کرد.

حضور در هیئت جوانان وحدت اســلامی و همراهی و شاگردی استادی 

نظیر عالمه محمد تقی جعفری بسیار در رشد شخصیتی ابراهیم موثر بود. 

در دوران پیروزی انقالب شجاعتهای بسیاری از خود نشان داد. 

او همزمــان بــا تحصیل علم بــه کار در بازار تهران مشــغول بود. پس از 

انقالب در سازمان تربیت بدنی و بعد از آن به آموزش و پرورش منتقل شد.

ابراهیــم در آن دوران همچون معلمی فداکار به تربیت فرزندان این مرز و 

بوم مشغول شد.

او اهل ورزش بود. با ورزش پهلوانان یعنی ورزش باســتانی شــروع کرد. 

در والیبال وکشــتی بی نظیر بود. هرگز در هیچ میدانی پا پس نکشید و مردانه 

میایستاد.

مردانگــی او را میتوان در ارتفاعات ســر به فلک کشــیده بازی دراز و 

گیالنغرب تا دشتهای سوزان جنوب مشاهده کرد. 

حماســه های او در این مناطق هنــوز در اذهان یاران قدیمی جنگ تداعی 

میکند.

در والفجر مقدماتی پنج روز به همراه بچه های گردانهای کمیل و حنظله 

درکانالهای فکه مقاومت کردند. اماتسلیم نشدند. 

ســرانجام در 22 بهمن سال 1361 بعد از فرســتادن بچه های باقیمانده به 

عقب، تنهای تنها با خدا همراه شد. دیگرکسی او را ندید. 

او همیشه از خدا میخواســت گمنام بماند، چرا که گمنامی صفت یاران 

محبوب خداست. 

خدا هم دعایش را مســتجاب کرد. ابراهیم سالهاست که گمنام و غریب 

در فکه مانده تا خورشیدی باشد برای راهیان نور.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۶ ، ۱۹:۵۷
محمد جواد شاکری حسین آباد